مدح و شهادت امام جواد علیهالسلام
مبدا که باشد طوس مقصد کاظمین است در آسمانها هم زبانـزد کاظمین است هر جا که بوی تو میآید کاظمین است با این حساب امروز مشهد کاظمین است وقـتی که مـحـو دیـدن بـاب الـجـوادیم انـگــار اصـلا زائــر بـاب الــمـرادیـم مهر و محبت حلم و بخشش جود و رحمت در جـان تو کـرده تـجـلّی بـینـهـایـت شاعر میافتد پای توصیفت به زحمت داری بـه سـر عـمـامـۀ سـبـز امـامـت پـاکـی زلالـی مـهـربـانی و عـطـوفـی ای مـعـدن الـرحـمه رئوف بن رئوفی بسکه خـدای تـو مـلاحـت بـر تو داده دل میبـری با چـشم و ابروی گـشاده ای تالی شـمس الشـموس ای شاهزاده از کـودکـی هـسـتـی بـزرگ خـانـواده وقــتـی عـلـی اکــبــر مــولای مــایـی یعـنی تو هـم خـلـقا و خُـلقا مصطفایی عـلم الیـقـین و مـظـهـر تـوحـیـد بودی در نـا امــیــدی مــایــۀ امــیــد بــودی راه نـجـات از ورطـۀ تــردیــد بـودی نُـه سـالـه امـا مـرجـع تـقــلـیـد بــودی خـورشـید زاده مـاه پیشت رخ گرفـته هر پرسشی در محضرت پاسخ گرفته نه ساله بودی رهبری کردی جهان را در آستین داری جـواب حـاضـران را داری به دست خـود زمـام آسـمـان را دادی به ما از صلب خود صاحب زمان را عـمری مسلـمانهای اسلام تو هـستیم چـشـم انـتـظـار مـغـز بـادام تو هـستیم معـنا بگـیرد عـلم و دانش تحـت نامت حکـمت هـمـیـشه میگـذارد احـترامت یحی بن اکـثـم مات و حـیـران کلامت جـای سخـنهـای تو بنـویـسـم قـیـامت با احتجاجت فتح خیبر کردی آن روز با تیغ نطقت کار حیدر کردی آن روز چــشـم تـمــنّـا را بـدوزم بـر نـگـاهـی یا سـیـدا لـسـادات ابـا جـعـفـر نـگـاهـی تا حـال و روز من شـود بهـتر نگاهی کی میکـنی بر جـانب نـوکـر نگـاهی با یک نگـاه تو "مـوفـق" میشـوم من بر جمع اصحاب تو ملحق میشوم من سرچشمۀ مهر و عطوفت کوه احساس بیرون زند از حجرهات عطر گل یاس بر روضههای فاطمه هـمواره حساس غـیرت به مـادر داری آقـا مثل عباس مـشـتــاق انـجــام امــور نـا تـمــامـیـم ما هـم شـبـیـه تـو به فـکـر انـتـقـامـیـم با سـفـرههـایت هرکـسی که آشـنـا شد بیرون نرفت از روضهات حاجت روا شد هـر جـا که آمـد نـام تـو دارالـشـفا شد با ذکـر تو آجـیل مان مشکـل گـشا شد عطری دگر بر هـفـته داده چهـارشنبه مـائـیـم و خـتـم یـا جـواد چـهـارشـنـبه نَحـنُ مَـوالِـیـکُم بِـزَهـرا یابن سلـطـان یـا سـیـدی اُنـظُـر اِلـیـنـا یابن سلـطـان ما را سفـارش کن به بابا یابن سلطان روضـه مهـیـا شد بـفـرما یابن سلطان گـنبد به روی دوش خود پـرچم گرفته بـابـا بـرایت مـجـلـس مــاتـم گـرفــتـه عمری میان روضههایت گریه کردیم بر غـربت بـیانـتهـایت گـریـه کـردیم تو گریه کردی پا به پایت گریه کردیم با ضـامن آهـو بـرایت گـریـه کـردیـم شهری به پای رفتن تو غـصه خورده هـمـسایه از هـمسایۀ خـود ارث بـرده هر روز مهمانی به غیر از غم نداری بر زخـمهـای کـهـنهات مرهـم نـداری حـتـی مـیـان خـانـهات مـحـرم نـداری جز گـریه کـردن راه دیگر هم نداری ای وارث درد حسن خون بر دلت شد وقـتی شـریک زنـدگـیات قـاتـلت شد از شدت زهر ستم بال و پرت سوخت تنها نه بال و پر تمام پیکـرت سوخت تو سوختی از غصه قلب مادرت سوخت از تشنگی در بین حجره حنجرت سوخت با نـالـههای تو زمین و آسمان سوخت در ماتمت قـلب تمام شیـعـیان سوخت شکر خدا سر نیزه و تیر و کمان نیست بر سیـنـۀ تو رد پـایی از سـنان نیست در دست اُمّ فضل دیگر خیزران نیست انگشترت دیگر به دست ساربان نیست شـکـر خـدا دیـگـر به دنـبـال سـر تـو از دشـمـنت سیـلی نـخـورده دخـتر تو |